Home Page
cover of صدارت- تحمل و پذیرشِ تجاوز به حقوق، پویاییِ ساختار و سازوکارِ استبداد، تقصیرِ سلطه‌بران
صدارت- تحمل و پذیرشِ تجاوز به حقوق، پویاییِ ساختار و سازوکارِ استبداد، تقصیرِ سلطه‌بران

صدارت- تحمل و پذیرشِ تجاوز به حقوق، پویاییِ ساختار و سازوکارِ استبداد، تقصیرِ سلطه‌بران

صدارتصدارت

0 followers

00:00-35:22

علی صدارت- تحمل و پذیرشِ تجاوز به حقوق، پویاییِ ساختار و سازوکارِ استبداد، تقصیرِ سلطه‌بران بیش از سلطه‌گران تاریخ تولید و انتشار: ۲۶ شهریور ۱۴۰۳ = 16-09-2024 دوشنبه https://alisedarat.com/2024/09/16/13538/ ❊ در گروه واتساپ «علی صدارت-نظر، خبر، تحلیل» همراه ما باشید: با آدرس: https://chat.whatsapp.com/IT11IqMZ44v9L62gPRghhu ❊ ❊گزارش، بررسی، و ارزیابی رویدادها❊ (دوشنبه‌ها ساعت۲۱ به صورت زنده) تصویری https://www.instagram.com/reel/C__Ux9nyPw1/ & https://www.youtube.com/watch?v=WxtTRZTI-ps ❊

Podcastصدارتعلی صدارتایرانخشونت‌زداییمردمسالاریدموکراسیانقلاببهار ایرانمهسا امینی

Attribution 4.0

Others are free to share (to copy, distribute, and transmit) and to remix the audio as long as they credit the author.

Learn more
0
Plays
0
Shares

Audio hosting, extended storage and much more

AI Mastering

Transcription

تحمل و پذیرش تجاوز به حقوق پویای ساختار و سازوکارهای استبداد و دیکتاتوری در این پروسه، در این روند که متاسفانه به چشم و گوش ما ایرانی ها بسیار آشنا هست تقصیر سلطه‌بران بیش از سلطه‌گران است. امروز دوشنبه 26 شهری در ماه 1403 برابر با 16 ماه سپتامبر 2024 هستش که در خدمت شما عزیزان مخاطبین عرایض من در دوشنبه ها ساعت نه شب به وقت ایران هستید. وقتی که یک تجاوزی به یک حقی میشه، یک متجاوز داریم، تجاوزگر، و یک شخص دیگه هم داریم که داره به اون تجاوز میشه به حقوقش تجاوز میشه. میشه دو نفر. ولی این دو نفر نیستن در این ماجرا، در این ماجرا یک شخص سومی هم هست که خارج از این دو نفر هست و اون نظارگران هستند، افراد دیگر خارج از این دو نفر هستند. نقش اون افراد دیگر نظارگران این وسط بسیار بسیار مهمتر هستش در اینی که این روند تجاوز به حق و حقوق ادامه پیدا بکنه یا یک جای قطع بشه. زور، قدرت، سلطه، این متاسفانه یک احساس آشناییست واسه ما ایرانی‌ها و سایر مردم منطقه و راستش رو بخواید در سراسر دنیا، منتها در جوامعی مثل جوامع امریکا، جامعه امریکا یک جور دیگه، ولی در یک جامعه مثل جامعه ما یا کره شمالی یک جور دیگه. خوب، این سلطه در کشور ما سالاره، سلطه سالاره، ما سلطه‌سالاری رو شاهد هستیم در رژیم گذشته و ادامه‌اش، با حفظ اون ساختار، در رژیم فعلی. خوب، سلطه در یک نظام سلطه‌سالاری در نظام که چه عرض کنم در یک رژیم سلطه‌سالاری، سلطه‌گران هستن که سلطه‌گری می کنن. خوب، این سلطه‌گران الان مشخصه کی هست کی نیست، عرضم به خدمت شما در رژیم ولایت پهلوی مشخص بود. این قدرت‌های داخلی بدون وابستگی به قدرت‌های خارجی، به سلطه‌گران خارجی نمیتونن به سلطه‌گریشون در یک نظام سلطه‌سالار و به پویای نظام سلطه‌سالاری ادامه بدن. همیشه، بدون استثنا، همیشه سلطه‌گران داخلی بدون استثنا وابسته هستن به شکل آشکار و نهان به سلطه‌گران خارجی، قدرت‌های خارجی. چه مستقیم، چه غیر مستقیم، چه دانسته، چه نادانسته، چه واضح و باافتخار مثل آقای محمد رضای پهلوی که می‌گفت من آدم شماها مگه نیستم؟ و چه این سلطه‌سالاران، سلطه‌گرانی که الان به کشور ما حاکمیت دارند، آقای خمینی گرچه در ظاهر همش میگفت مرگ بر امریکا! ولی مثل آقای روحانی باور داشت که امریکا کدخدای دنیا است و در تعامل با او، حتی شده در تضاد با او، این سلطه‌سالاری رو ساختارش رو حفظ کرد، گروگانگیری بود، ادامه جنگ بود و بعدم خلف او این آقای، عرضم به خدمت شما ولی مطلقه فعلی، مسئله عرضم به خدمت شما، اتم، بحران هسته‌ای و بقیه‌ش که الان می‌بینیم. خوب، این از قضیه سلطه‌گرانه داخلی، وابستگی‌شون به سلطه‌گران خارجی، و سلطه‌گری که می‌کنند. خوب این سلطه‌گری را بر مردمی می‌کنند که سلطه‌بران هستند. می‌پذیرند سلطه‌بری رو. پذیرا و متحمل سلطه‌گری سلطه‌گران هستند. خب، این سلطه‌بران نمی‌توانند به اصالت قدرت، زور، سلطه، باور نداشته باشند و سلطه‌بر بشوند. بسیار مهمه، در مورد اون مثالی که در مورد تجاوز گفتیم، یک تجاوزگر هست، یک تجاوزشو هست، تجاوزشونده. ولی اون شخص سوم هم هست. حالا، با اینی که قدرت رو اصیل بدونیم، یک چیزه که اصالت داره نه، یک چیزه عرضی، در روابط، یک چیزه اصیل بدونیم، اون وقت این امکان رو فراهم می‌‌کنیم واسه سلطه‌گران در یک رژیم سلطه‌سالار که سلطه‌گری بکنن بر ما، و ما سلطه‌بری بکنیم، سرمون بندازیم پایین، هی تو سری بخوریم، هی تو سری بخوریم! تقصیر رو به گردن انگلیس نندازیم، به گردن امریکا نندازیم، به گردن اسرائیل، اروپا و غیره نندازیم، به گردن پوتین و چین و کره و، اونام نندازیم، که همشون مقصر هستن ولی نه به اندازه‌ای که ما سلطه‌بران مقصر هستیم. سلطه‌گری بدون پذیرش سلطه‌بری، بدون پذیرش سلطه سالاری، توسط مردم زیر سلطه نمی تونه ادامه پیدا بکنن، غیر ممکنه! این رو در خودم میبینم، از خودم شروع میکنم و میزان باور به سلطه‌سالاری رو و در خودمون ببینیم، از خودمون شروع بکنیم به جای اینکه که فرافکری بکنیم در امریکا و انگلیس و چندان گوادلوپ و عرض شود که غیره و ذالک، اینه که ما نقشمون چی بوده؟ چقدر در ساختن سرنوشت های خوب و خوبتر ما چقدر موثر بودیم؟ در تدبیر و امور زندگیمون ما چقدر نقش‌آفرین بودیم؟ پذیرفتیم که نقش‌آفرین باشیم؟ یک کودک، یک نوزاد وقتی به دنیا میاد، تقریبا هیچ نخشی در زندگیش نداره، به دنیا میاد از اینجا بلندش میکنن و میذارن اونجا، مجبوره بپذیره، از آن بهش غذا میدن، مجبوره بپذیره، از آن بهش غذا ندن، مجبوره بپذیره، نمیدونم در اتاق باز باشه بسته باشه، نه این اصلا به هیچ وقت تحت کنترل اون نوزاد نیست. ولی هرچی که این نوزاد رشد میکنه، بزرگتر میشه، سنش میره بالاتر، بیشتر در تدبیر و امور زندگی خودش نقش‌آفرین میشه. اینه که یک نوزادی به جایی که خوابیده باشه، از یه جایی که بلندش کرده باشن، گذشته باشن، یه جایی دیگه، منتظر باشه که بهش شیر بدن. وقتی که بزرگتر شد، خوردسال شد، اون نه، خودش پو میشه، از اینجا میره، اونجا میشینه، خودش میره غذا رو ور میداره، میخوره. وقتی که این خوردسال بزرگ‌سالتر شد، در تدبیر امور خودش بیشتر مشارکت میکنه. تصور کنید که همونطور که یک نوزاد چند روزه همش یه جا خوابیده، یک مثلا خوردسال 7، 8، 10 سال هم میخواد همین کار رو بکنه! از صبح که پو میشه همونجا یه جا بخواهه، که بالاخره غذا بذارن دهنش، نذارن دهنش. از این رو اون ورش بکنن که پشتش زخم بستر نگیره. هنوز پوشک پاش پاشه در سن 18 سالگی، حتی دستشوی نره. این مثال مضحک در یک جوان ۸-۱۰ ساله، ۱۷-۱۸ ساله، وقتی که در ذهن مجسم بکنید، اون وقت یک مثال غمناک میشه در سطح یک جامعه، که یک جامعه چقدر در ساختن سرنوشت خودش مشارکت بکنه، چقدر پذیرا باشه تجاوزها به حقوق رو، چقدر تحمل بکنه ظلم ظالمان رو، و صداش در نیاد، سرش بندازه پایین که بیشتر بزنن! به خاطر چی؟ به خاطر باور به زور، باور به اصیل بودن قدرت، باور به یک سیستم سلطه‌‌سالاری که باید یه توسری‌زنی باشه، یه چند نفری، یه عده زیادی هم توسری‌خور باشن، اینه دیگه! بپذیریم! یه عده این حرفو میزنن. ولی این از عوامل بسیار مهم سرنوشتی‌ست که الان داریم، پذیرفتیم زور رو. ولی جوانان کشور ما، بعد از قتل مهسا که دو سال گذشته ازش، نپذیرفتن این توسری خوردن رو نپذیرفتن که مثل یک بچه شیرخوار نوزاد یه جا خوابیده باشن که حالا غذا بهشون بدن یا ندن، از اینجا بلندشون کنن بذارن اونورتر یا نذارن. به لحاظ کیفی و کمی رشد نشون دادن از خودشون جوانان، و این تسری پیدا کرد از دهه هشتادی‌ها به دهه هفتادی‌ها و بالاتر. ولی این اصیل دانستن قدرت، چند جا صدمه زد به ما برای اینی که سرنوشت‌های خوب و خوب‌تری بر خودمون درست بکنیم اصیل دانستن قدرت. حالا برگردیم به اون مثال، مثال یک شیرخوار یک نوزاد، اون نوزاد رو فرض بکنید که در نهادش، در فکرش، اینه که من که از خودم هیچ عرضه‌ای ندارم، هیچ خودانگیختگیی ندارم، که لااقل شروع بکنم به کم کم کم کم حتی به صورت غریزی یاد بگیرم که از خودم محافظت بکنم، اعتراضی بکنم، گریه‌ای بکنم برای گرسنگی، جام رو عوض کنن، اینها. فرض کنید که این چنین چیزی وجود نداشته باشه در اون خردسال، اصلا میتونه به جوانی و نوجوانی برسه؟ اگر که یک کسی یا کسان بیگری تصمیم نگیرن که اون چجوری زندگی بکنه و بعدش چی؟ تا آخر ابد که این نمیتونه ادامه پیدا بکنه! در یک جامعه هم همینجور. این که یک جامعه باور داشته باشه به اصالت قدرت، حالا این باور به اصالت قدرت مراتب بسیار مختلفی میتونه داشته باشه یکی باور مطلق، یکی باور های نسبی، یکی اینه که در این ور طیفت اصلا باور نداشتن، به حقوق باورداشتن، به ذات خود که مملو از حقوق هست باور داشتن، به خودانگیخته فکر کردن، خودانگیختگی رو از حقوق ذاتی انسان دانستن، به آن هر چی آگاه‌تر شدن، به آن هر چی بیشتر عمل کردن، خودانگیختگی. خب حالا چی نشد که این رژیم هنوز سر پاس، باور به قدرت در سال ۱۳۸۸، این باور به قدرت داخلی بود که ما که نمیتونیم کاری بکنیم که، مثل آن شیرخوری که اگه بخواد ادامه پیدا کنه در ذهنش که من که نمیتونم کم کم یاد بگیرم خودم سرنوشت خودم رو تعیین بکنم. چطور شد در سال ۱۳۸۸؟ باور به قدرت داخلی و باور به قدرت خارجی که ما که نمیتونیم! در نتیجه از طریق وارد شدن به این رژیم و اصلاح درونی این رژیم بیام درستش بکنیم. ما باز بشینیم کنار یکی رو انتخاب بکنیم، بشینیم کنار آنچه که در سال ۱۳۷۶ انتخاب رو آقای خاتمی کردیم که این بیاد اصلاحات بکنه، دیدیم که چطور شد خودش گفت من تدارکاتچی هستم! تدارکاتچی کی؟ چی؟ تدارکاتچی قدرت، به خاطر باور خاتمی و خاتمی‌ها به اصالت قدرت و متاسفانه همون باور در بدنه جامعه یا لااقل در یک حداقل لازمی از جامعه که شعار خیزش جنبش و جوشش در سال ۱۳۸۸ نشد حق حاکمیت من کو؟ حق من کو؟ شد رای من کو؟ اون عزیزان در بند ما، که باز دوباره از حق آزادی اونها دفاع میکنیم، و از اینی که به حقوق اونها تجاوز شده اعتراض میکنیم و محکوم میکنیم اون رو، گفتن قانون اساسی اجراش بدون تنازل و خط قرمز قانون اساسی، و دوران طلایی امام! این شد که رادان و مرتضی جرعت کردن و زیر دستاشون جرعت کردن که بگیرن و بزنن و بکوبن و بکشن و ناقص بکنند. خوب حالا این ادامه پیدا کرد، این خاموش نشد، از بین نرفت. رشد فرهنگی سیاسی فکری رو در جامعه باعث شد، نپذیرفت جامعه، تا رسیدیم به سال 1401 شهریورش، که در سالگرد دومش هستیم. با مرگ یه نفر، حالا چند نفر هر چند وقت بار در این رژیم کشته میشن، ناقص میشن، زندانی میشن، ناپدید میشن،... خدا میدونه آمارش امیدوارم که بعدها بتونیم با اسنادی که از حالا باید تهیه کنیم، هر چه بیشتر بیشتر فاش بشه و دادخواهی بشه، یه عده‌ای اومدن به مرگ اون یک نفر اعتراض کردن. از همون روزی که مهسا فوتش از داخل بیمارستان، درز کرد به کوچه‌های خارج از بیمارستان، تجمعات شروع شد و رسید به اونجایی که کنترل از دست اینا در رفت. حتی اون سرکوبهای سال ۱۳۸۸ سال ۱۳۹۶ سال ۱۳۹۸ رو نتونستن انجام بدن. هی ادامه پیدا کرد و زیاد شد و زیادتر شد و زیادتر شد، تا این که رسیدیم به این که متاسفانه باز دوباره یک عده، یک حداقل لازمی متاسفانه در جامعه ایرانی، با باور به قدرت و به اصالت و باور به اصالت قدرت، و با عدم اعتماد به نفس خود، عدم اعتماد به ذات خود، عدم اعتقاد به حقوق و همه‌مکانی همه‌زمانی و همه‌کسانی بودن اون، و یک کانون مشترک واسه همکاری‌ها در هسته‌ها، انچه که به صورت خودجوش و خودانگیخته در سال 1401 شاهدش بودیم، اون یک حداقل لازم برای از جوشش افتادن این جنبش خودجوش خودانگیخته، رفتن زیر بیرق قدرت‌های خارجی، و ایرانی، که ابا دارم بگم، اون وطن فروشانی که وابستگیشون اظهر من الشمس بوده و هست! خانوادگی تا دو نسل بعدشون قبلشون، توییت، داستان رسوای توییت‌گیت! وکالت‌گیت! رسوایی منشور مهساگیت! چی شد؟ اوی هشدارهایی که داده شد، یک حداقل لازمی از مردم رو برنینگیخت، خودانگیختگی ذاتی خود رو، یک حداقل لازمی از ما مردم، به لاحظ کیفی و کمی، به اون اندازه لازم آگاه نشدیم ازش، و اجرا نکردیم، عمل نکردیم به خودانگیختگی، به استقلال و آزادی، به نپذیرفتن زور به عنوان اصل اصیل به نپذیرفتن قدرت به عنوان یک پدیده اصیل، نه عرضی، به عنوان یک مسئله‌ای که به اصطلاح در روابط قوا هستش که ظاهر میشه، و امکان ظهور پیدا میکنه. یک حداقل لازمی از ما مردم نپذیرفتیم. سلطه رو، سلطه‌سالاری رو، سلطه رو به عنوان یک اصل اصیل ما متاسفانه پذیرفتیم یک حداقل لازمی از ما مردم. و چه جور در عمل یعنی چی کار کردیم این حرفی که میزنن معنیش چیه؟ یعنی اینه که خودمون خودانگیخته نیومدیم تو خیابونهای حقیقی و مجازی، یعنی ادامه ندادیم، بودیم در خیابونها ادامه ندادیم به حضورمون در خیابونهای حقیقی و مجازی، نشستیم کنار که بریم ببینیم که اون آقا که الان رنگ باخته حامیانش نزدیکانش بیشتر از اون کسانی که دور هستن ازش نفی‌ش میکنن و محکومش میکنن، در خاموش کردن جنیش مهسا. خب حالا این رو شاهد بودیم متاسفانه. خب حالا این یعنی چی؟ یعنی تموم شد دیگه، بریم خونمون، تعطیل کنیم؟ نه اینم نمیتونیم بگیم اگر که باور نداشته باشیم به اصالت سلطه، که اصیل نیست. اگر باور نداشته باشیم به اصالت زور، که نیست اصیل. و اگر که باور نداشته باشیم به اصالت قدرت، که نیست اصیل، ما میتوانیم بی‌نهایت راهها رو خلق کنیم، به عنوان یک موجود زنده و فعال. ابتکار کنیم به عنوان یک موجود زنده و فعال، در نفی خشونت، در نفی زور، در نفی قدرت، نفی قدرت داخلی، نفی قدرت خارجی، نفی قدرت دولتی، نفی قدرت غیر دولتی، نفی قدرت‌های غربی، نفی قدرت‌های شرقی. وقتی که اینا رو نبینیم دور و بر اون حیطه تصورات خودمون، و میمونیم خودمون موندیم و خودمون، و نمیتونیم باور نکنیم به خودمون، دستمون رو بذاریم روی زانوی خودمون و پاشیم! نمیتونیم این کار رو نکنیم، برای اینکه اگر این کار رو نکنیم مثل اون بچه نوزاد شیرخوره است که در ابتدا باید بلندش کنم بذارن اونجا شیر بذارن دهنش و به این ترتیب که انتظار داشته باشه در سن 11-10 سالگی هم حالا همون کار رو بکنن باهاش. جامعه رشید ایرانی فرهنگ مردمسالاری رو تجربه کرده، و نفی کرده زورسالاری رو قدرت‌سالاری رو سلطه‌سالاری رو. یک حداقل لازمی از ما مردم یا با رسیدن فراهم شدن یک موقعیتی مثل مرگ مهسا، انتخابات سال 88، قیمت بنزین در آنچه که 96 و 98 و این حرفا دیدیم، یک کسی از زندان یک نامه بنویسه درست مثل اون نامه‌ای که عرضم به خدمت شما تو دیماه 1356 تو روزنامه اطلاعات به دستور ساواک منتشر شد. اینا رو با بینهایت، خلاقیت و ابتکار که در تک تک ما، و در مجموعه ما به عنوان یک جمع در یک هسته، در یک گروه، و باز مجموعه افراد و هسته‌ها به عنوان یک ملت، وقتی که این فعالیت‌هامون حول محور حقوق باشه، در درجه اول خودانگیختگی، باور به خود، ناباوری به زور و سلطه و قدرت به عنوان یک مساله ذاتی و اصیل این خلاقیت ها به وجود میاد، فقط بایستی که باور داشته باشیم به خودانگیختگی به عنوان یک پدیده ذاتی در همه‌مون بدون هیچ تبعیضی، و فقط باید باور نداشته باشیم به قدرت، به اصالت آن، الان یه عده بخصوص اینجا ما تو امریکا میبینیم که فکر میکنه داره خیلی دلسوزی میکنه واسه ایران و ایرانی، جنگ و دعوی و دست به گریبان شدن سر این که کامالا هریس میشه رئیس جمهور امریکا یا ترامب بشه رئیس جمهور امریکا! یعنی چی؟ یعنی یکیشون اون یه عده فکر میکنن اگر که اون بیاد برای ایران بهتر میشه، یکی دیگه فکر میکنن اگر اون یکی بیاد برای ایران بهتر میشه، هیچ نقشی در خودش نمی‌بینه. درست مثل انتخابی که در انتصابات بین بد و بدتر در ایران می‌بینیم، هیچ نقشی در خودش ندید اون که در تحریمها شرکت نکرد. خوب حالا همه اینا رو گذشته؟ یا میتونیم از این گذشته خودمون درست بگیریم؟ درست بدون خودزنی و بدون افسردگی، این که تو سری زدن فرق میکنه، تو سر خود زدن فرق میکنه، خودتخریبی فرق میکنه با درس گرفتن از گذشته. آدم داره راه میره میخور زمین، اینه که بشینه تا عبد گریه بکنه که این مساوی با مرگ آن موجود هست! اینه که دوروبرش رو نگاه بکنه ببینه چی بود پاش گیر که خورد زمین، یکی میاد دستش رو بگیره میگه نه نمیخوام خودم میخوام پاشم، دستش رو بذاره روی زانوی خودش پا شه، باز دوروبرش رو نگاه بکنه ببینه چی شد که من افتادم؟ با قامت ایستاده‌تر بایسته، و نگاه بکنه به مسیرش، ببینه که اون دست‌اندزها و چاله چوله‌هایی که تو راهش بود که باعث افتادنش بود چی بود و اونها رو حتی قبل از رسیدن به اونها برطرف بکنه واسه قدم های اصدوارتر برداشتن در راه زندگیش، در راه ساختن سرنوشت‌های خوب و خوبترش. این هست برای زندگی یک انسان رشید، یک انسانی که میتونه لذت، شعف، شور، شوق سازندگی سرنوشت‌های خوب و خوبتر رو در خودش حس بکنه در درجه اول، و بعد این همین جوری نشت بکنه به اطرافیانش، به دیگری و دیگران، به خانواده، به دوستا، به آشنایان، باور به خود، خیلی احساس قشنگیه، اطمینان به خود، بسیار احساس زیباییه. دست گدائی دراز نکردن به قدرت‌های داخلی و خارجی، دولتی و غیر دولتی، غربی و شرقی، خیلی احساس خوبیه که آدم به خودش ببینه که باید بسازه، از خودش ببینه که باید پا شه، و ما این کار کردیم، مکرر کردیم در گذشته‌مون. اون حداقل لازمی از ما مردم، وقتی که فراهم بشه به مقدار کیفی و کمی بیشتر از این که الان هست، اون موقع هست که سقوط فیزیکی این رژیم، زمان رسیدن بهش کوتاه‌تر میشه و خشونت‌زداتر. اون موقع هستش که خطر حمله نظامی و خشونت‌های واضح قشون خارجی اجنبیان، از ایرانیان به مام وطن، خطر تجاوز آنها به مام وطن کمتر و کمتر میشه. خشونت‌زدائی یعنی نه اینه که تمام اسلحه امریکا و اسرایل رو ازش بگیری، یعنی کاری بکنی که اسلحه در دست امریکا و اسرائیل و سایر اجنبیان و انیرانیان بی‌اثر بشه، نتونن علیه ما به کار ببرن. در مورد قدرت داخلی هم همینجور، این به معنی این نیست خشونت‌زدائی که تو بری همه مثلا باطومها، گاز اشک‌اور و شوکر و مسلسل و ساچمه‌زن و شلاق و کابل و از شکنجه‌گرها بگیری، نه! به صورت فیزیکی نه، ولی این اسحله‌ای که در دستشون هست رو هرچی بی‌اثرتر بکنیم، ما این کار کردیم، امریکا و هم‌پیمانانش توانست به افغانستان حمله کنه، توانست به عراق حمله کنه، ولی به ایران نتوانست. بیشترین حمله‌های جنگ روانی علیه ایران هست. الان ببینید با فلسطین و عرض شود که این حرفها دعوا داره، آقای نتانیاهو ایران از لقلقه زبونش نمیفته. در امریکا همینجور، در انتخابات چه معنی داره که راجع به اینکه ایران رو چکار بکنیم، یک نامزد پیشی بخواد بگیره از نامزد بعدی. شما فرض بکنید که در ایران یک نظام مردم سالار به همت خود ما، نه اون مردمسالاری که آقای بوش خواست مثل فرض کرد یک سرنگی، دوایی، چیزی که تزریق بکنه به جون افغان‌ها، یا عراقی‌ها. نتیجه شد که دیدیم که چطور شد. ما نشون دادیم که نمیتونی به ما حمله کنی، قشون‌کشی کنی به کشور ما. از اون موقعی که حمله کرد به عراق و قبل از اون افغانستان اینو نشون دادیم. در امروز، ما نشون دادیم به قدرت خارجی که این اسلحه‌هایی که بسیار بیشتر از اسلاحه‌هاییست که تو دهه شست در اختیار داشتی هست، ولی نمیتونی علیه ما استفاده کنی. این یعنی خشونت‌زدایی. یعنی موافقیت ما مردم در امر خشونت‌زدایی. به طور جمعی در کارمون بسیار موافق بودیم. ولی گهگاهی هم افتادیم دیگه، گهگاهی هم زمین خوردیم. دوباره داریم راه میریم. زمین که خوردیم تا ابد بشینیم گریه بکنیم، به ابد نمیرسه. به زودی اگر بلند نشیم خاکمون را نتکونیم، ادامه پیدا نکنیم کارمون را، راهمون را با مرگ مساوی خواهد بود. به صورت جمعی هم همینجور. امیدوارم که در این سالگرد مهسا، قتل مهسا، آنچه که در جنبش نپذیرفتیم، پذیرش تجاوز به حق. هر موقع هر حقی از حقوق هر کسی ،در هر جایی، در هر زمانی بهش تجاوز شد، هر کسی بدون هیچ تبعیضی، به سهم خودمون، به نوبه خودمون در دفاع از اون حق کوشا باشیم. این کوشا بودن در دفاع از اون حق، هیچ چیز سختی نیست که یک عده خاصی بخوان اونو مدیریت بکنن. اگر که به حقوق فکر بکنید، در مورد خودانگیختگی، استقلال و آزادی عرض کردم، اون چیز به دیگرم میگم، حق اطلاع‌یابی، حق اطلاع‌رسانی. شما بقیه حقوق پیش‌کش همین چارتار رو در نظر داشته باشید. به صورت خودانگیخته اطلاعات رو کسب بکنیم. و به صورت خودانگیخته، خودجوش، با ابتکار، با خلاقیت، اطلاعات رو به گوش و چشم بقیه برسونیم. حق اطلاع رسانی رو احقاق بکنیم. سقوط فیزیکی این رژیم که امری محتوم است، غیر ممکن این بتوند تا ابد ادامه پیدا کنه این رژیم، سقوط فیزیکی رژیم و زمان رسیدن بهش رو کوتاه‌تر و کوتاه‌تر می کنیم با این کارمون و خشونت‌زداتر. در مورد دوران موقع هم همینجور، اون دوره را هم هرچه کوتاه‌تر و هر چه خشونت‌زداتر خواهیم کرد، با احقاق حق خودانگیختگی، استقلال و آزادی، حق اطلاع‌یابی و اطلاع‌رسانی. امیدوارم که به خودمون باور داشته باشیم و وظیفه خودمون بدونیم، وظیفه حیاتی، وظیفه حیاتی خودمون بدونیم که ساکت نباشیم در اعتراض و محکوم کردن تجاوز به حق هر کسی، و اینی که در ساختن سرنوشت های خوب و خوبتر مشارکت بکنیم، در تدبیر امور زندگیمون مشارکت بکنیم. خیلی ممنونم از توجه‌تون.

Listen Next

Other Creators